آدرین یکی یکدونه آدرین یکی یکدونه ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

آدرین بهونه کوچولوی قشنگم برای زندگی

روزگار

صبحت بخیر پسر گلم امروز صبح ساعت 7:10 دقیقه بیدار شدی شیر خوردی ولی بیدار نماندی که صبحانه شیر . سرلاک گندمت را بخوری که یک مرد قوی بشی و مامان سحر مشغول وبلاگت شد و بعد از مدتی فهمید که اینقدر سرگرم شده که آب تخم مرغت تمام شده و در حال سوختنه شما خوبی وقت دارم یکی دیگه بپزم ولی شما بیدار شــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی و من باید تند تند کارام را انجام بدم تا با شما لحظاتم را بگذرونم دیشب با برنامهoovoo از طریق اینترنت رفتیم خانه خاله گوهر و کلی بازی کردیم و کلا علاقه فراوانی داری که در لب تاپ راببندی و خودت باز کنی و مامان سحر هم شماره معکوس را شروع کرده تا اول امرداد خاله گوهر با ساسان پسر خاله کوچک شما بی...
19 تير 1391

11ماهگی آدرین

  آدرین فندوق مامان امروز 15 تیر یازده ماهگیشه و روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشه و الان هم روی پای من نشستی و با شدت روی کیبورد می زنی و خودت می خواهی تایپ کنی و به همه بگی من ماه دیگه تولدمه و یک ساله می شم و از امروز شماره معکوس تا تولد یک سالگی من شروع می شه . فرشته آسمانی ماهگردت مبارک ...
15 تير 1391

آخه سرما خوردم

  من کوچولو سرما خوردم 10 تیر با مامان سحر رفتیم مراسم سی روزه سالن ایرج و من چون اونجا کلی دلبری کردم و هی چرخیدم و چون جشن تیرگان هم بود و روی من و مامان سحر آب ریختند صبح که چشمانم را باز کردم می دونید چی دیدم بله دیدم که سرما خوردم و آب از بینی ام سرازیره هر چی مامان هم پاک میکرد یک ثانیه بعد رسیده بود به چانه ام و عطسه عطسه مامان سحری هم ساعت دو باید جایی می بود من با مامان و مامی رفتیم خانه خاله میترا مامان رفت و آمد و بعد دوتایی رفتیم پیش آقای دکتر کنی و دیدم بله من سرما خوردم و چهار تا شربت  باید بخورم تا خوب بشوم صبح امروز خدا را شکر بهترم ولی خیلی بد مزه هستند شربتهایی که باید بخورم و مامان...
12 تير 1391

کم کاری مامان سحـــــــــــــر

    پسر گل من داره هر روز بزرگتر می شه (چشم بسته غیب گفتم ) من خیلی وقته میام هر روز به وب آدرینم سر می زنم و هر روز شروع به نوشتن می کنم ولی به سر انجام نمی رسه دلم می خواد آدرینم از لحظه لحظه زندگیش اطلاع داشته باشه ولی من دارم کم کاری می کنم و از امروز تصمیم گرفتم  وبلاگ آدرین مرتب آپدیت بشه . به امید خدا  و  پشتکار مامان ...
12 تير 1391

مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد شدم

  آقای دکتر کنی اجازه داد  حالا که دیگه کلی بزرگ شدی می تونیم ببریمت برای ختنه و از آقای دکتر اکبری وقت گرفتیم و بیست و هشتم خرداد رفتیم برای ختنه به روش سنتی که خدا را شکر خیلی خوب انجام شد ولی پسر گلم کلی گریه کرد و از آقای دکتر با لباس سفید می ترسید الان دو هفته هست که داری کاملا خوب می شی ولی موقع پوشک  عوض کردن با شما باید کلنجار بریم که پماد تتراسیکلین بزنم ولی در کل خیلی خوب بود شما خیلی اذیت نشدی و درد نداشتی تا خانه خاله ندا نسبتا آروم شدی و با احتیاط شروع به بازی کردی ولی یکدفعه یادت می آمد و با احساس گریه می کردی واز روز بعد مرتب باید داخل وان بشینی تا پانسمان بیفته با اینکه کل...
12 تير 1391
1